صبح بود،
اولِ طلوع؛
نه من حوصلهی عاشق شدن داشتم
و نه او
حتی در چشمان یکدیگر هم نگاه نکردیم…
نوشته شده در جمعه, 24 دسامبر 2010 در 22:30 و در دستهی بدون ویرایش.
میتوانید دیدگاههای این نوشته را پیگیری کنید با RSS 2.0 خوراک
میتوانید دیدگاهتان را بنویسید, یا بازتاب از سایت خودتان
25 دسامبر 2010 در 17:33
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
19 مارس 2011 در 09:52
در بیكران نور
بر سنگ سخت گور
با گوهر سرشت
دستی چنین نوشت:
دنیا فدای دوست…..